تاريخ : سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:شهید,درودی,خاطرات, | | نویسنده : hosali

طلبة مدرسه شهید حقانی بود. آن‌قدر کم‌حرف و محجوب بود که کسی رویش نمی‌شد با او حرف بزند. کم حرف می‌زد، ولی درست و به جا. یک دنیا صداقت و عفت روی هر کلمة حرفی بود که از دهانش خارج می‌شد. مثل ما نبود، از هر ده کلمه‌ای که حرف می‌زد، نُه ‌تای آن به درد آدم می‌خورد. اهل روزه مستحبی بود؛ توی تابستان‌های طولانی و گرم خوزستان. کم‌تر پیش می‌آمد برود مرخصی. به قول معروف، جبهه که می‌رفت لنگر می‌انداخت. بعد از شهادتش یک شب آمد توی خواب یکی از دوستانش، نورانی بود و لطیف. درست مثل همان روزها، لبخند روی لبش بود. گفت: جای من خیلی خوب است، با بچه‌ها بگوبخند داریم. جای شما خالی…


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد